"تلاطم غم "
دوستت دارم پیرمردقشنگم
به روزهای بازنشستگی ات می اندیشم
موهایت سفید شده اند
قدم هایت دست به عصا
بر خلاف میلت عینک میزنی
هنوز سهراب را بیشتر از شاملو دوست داری ..
عصرها
با پیراهن سفید اتوکشیده ای
به پارک می روی
گاه پروانه ای نگاهت را می برد تا شبنمی
و مرا یاد می کنی ..
نمی دانم !
شاید مرده باشم
یا شاید بیوه زن پیری شده باشم که
نمازهای ظهرش را در مسجد می خواند
یا …
اما هرچه پیش آید
مانند همین روزها
” دوستت دارم پیرمرد قشنگم ! “

سهم دل من
امروز میمیرم از این رشک |
|

مهربانم
مهربانم ،
بهانه های گاه و بیگاه مرا به دل نگیر ؛
از دلتنگیست ؛
آنچه پس از دقایق دوری ، در صدایم میشنوی دلخوری نیست...
تمام حجم دلتنگیهای دنیاست
وقتی حضورت کم می شود ،در دلم محو نمی شوی ،
ته نشین می شوی،
و با هر تلاطمت جاری می شوی در من..
نمی دانم این روزها چرا انقدر بی طاقت شده ام،
حسود شده ام،
تو را همیشه می خواهم؛
تو را فقط برای خودم می خواهم؛
دل نوشته هایم را مجازات مکن !
دلم نوشته است !
میدانی که عزیزم ، دل دیوانه است ، تکلیفی بر او نیست !
دلم بازی میکند با کلمات، با دستهایم، با حرفها !
تا آخر این طور به پایان برساند .
♥ ღ دوســـتت دارم ღ ♥

بعضی ها
این روزها
نشسته و میشمارم روزهای رفته و روزهای در پیش رو را و اینکه چه صبور است این دل !!
نمی دانم چه اصراری دارد در زنده نگه داشتن تمامشان!
نمی دانم ...
آرامم میکند تنها، قدم های تنهایی اما با یادی از گذشته ها
و صدایی که میخواند و نگاهی رو به آسمان
نگاه میکنم این روزها … این روزها همه چیز را نگاه میکنم ... حتــــــی او را !

چقدر قلبت زیباست
همتایت
میخوانمت تا دلم آرام بماند

تو با من چه کردی؟!
خودکار خود را برداشته ام و میخواهم چند خطی از تو بنویسم
تویی که در روز خورشید و در شب ماه و ستاره ی منی...
تویی که مانند پرنده بال پرواز کردن به من دادی و مرا از قفس تنهاییم رها کردی
حال که تو را در کنارم می بینم،حس بی انتها بودن میکنم
حس پرواز در اوج آسمان ها را دارم،با تو هر روزم زیباتر از روز گذشته است
با تو گذر هر فصل برایم شیرین است مخصوصا پاییز...
اگر تو نباشی در کنارم عقربه های ساعت برایم نمی چرخد...
اگر هم بچرخد هر ثانیه اش برایم یک عمر میگذرد...
مرا دیوانه کرده هر لحظه بودن با تو،دیوانه شدم،دیوانه ی عشق تو...
وقتی به چشمانت مینگرم سرشار میشوم از جمله های زیبا برای تو...
تو با من چه کردی که دارم می نویسم با تمام وجودم از تو

فدای تو
دفترم لبریز شده از احساسات
روز و شب شکر میکنم او را که تو را به من داد
عطر شعری که به عشقت نوشته ام فضای اتاقم را پیچیده
فکر کنم آسمان دیشب آخرین حرفم به تو ، را شنیده
که اینگونه ستاره باران کرده احساسات مرا
فدای آن کسی شوم که به این حال و روز انداخته مرا
فدای تو ، عزیزم نگفتی من بیشتر دوستت دارم یا تو ؟
گفتی تو مرا بیشتر دوست داری
پس هنوز مانده تا باور کنی یک دیوانه را در قلبت داری
از دلتنگی تو ، اشک میریزد آرام آرام این دلم
خیالی نیست ، عاشقی دیگر همین است گلم
تو باش ، این اشکهایم فدای تو ، بی قراریها
انتظار و سختی هایم به عشق یک لحظه در آغوش گرفتن تو
به عشق یک لحظه دیدنت میگذرانم سالها را
کسی چه میداند احساس درون قلب ما را
کسی چه میداند عشق ما چیست
یا
آن عاشقی که از عشق میمیرد هیچکس جز من و تو نیست !
هوا ، همان هواییست که تو دوست داری
دلتنگی دیگر معنا ندارد وقتی که همدیگر را در قلب هم داریم
آن گلی که آورده بودی برایم ، روبروی من است ، در کنار پنجره اتاقم
من که هر روز تو را میبینم کنار پنجره اتاقم
گل من ایستاده است در مقابل چشمانم
عطر تو عاشقانه پیچیده اینجا
احساس آرامش میکنم وقتی تو را میبینم ، تو در کنارمی ، در کنار پنجره ، همینجا
خیلی دوستدارم عزیزم
